30 سالگی

ساخت وبلاگ

30 سالگی شاید خاص ترین سن زندگی هر ادمی می باشد.

زمانی که هیجانات غیر ضروری و شاید اضافی دهه دوم زندگی کم کم جای خود را به پختگی اجباری میدهد

احتمالا حتی اگر بی خیال ترین ادم دنیا هم باشید بالاخره توی 30 سالگی یه تلنگر میخورید

که بسه دیگه کافیه

دیروز که سوار موتور بودم و داشتم دور دورکی برای گذر سریع زمان میزدم فکری ذهنم را به خود مشغول کرد

اینکه 10 سال بعد وقتی سی سالم شد چه شکلیم؟

دغدغه هایم همین است؟ شرایطم ؟ کار ؟ شغل؟ خونواده ؟ و کلی چیزای دیگه

ایده این نوشته از انجا شکل گرفت ...

 

 

مرداد 1380 - سنندج

 الان سی ساله ام. خانواده طبق معمول مشغول تماشای "خشایار" هستند. من اما حوصله ندارم. یک قاچ از هندوانه را آوردم توی اتاق. نوار جدید ناصر، را گذاشتم داخل واکمن و با آن همخوانی می کنم.

 

آذر 1320- طهران

الان سی ساله ام. مادر فرستاده که چند عدد نان تهیه کرده و فی الحال به خانه برگردم. آخر فضای شهر به واسطه ی حضور متفقین و شوروی چی ها در طهران متلاطم گشته است. از گوشه و کنار چو افتاده که رضاشاه رقعه ی استعفا نوشته. فعلا صحت و سقمش بر همگان مستور است. عجالتا جناب محمدعلی فروغی کارگزار دولت فخیمه شده. حقاً هم مرد نیکوییست.

اوضاع جالب به نظر نمیرسد کورسوی امیدی از هیج سویی پیدا نیست

فعلا باید به فکر تهیه کردن همان چند عدد نان باشم

 

 

مهر 1371- دهگلان 

الان سی ساله ام. این تلویزیون هم که همش برفک می شود. "عصر جمعه ای خواستیم یه فیلم ببینیما!" هی میرم پشت بوم انتن رو دست کاری میکنم تا تلویزیون درست شود. آخرش هم نشد. الان نیم ساعت است دارد فقط یک گُل قرمز نشان می دهد!

 

نوامبر 1979 در تگزاس

الان 30 ساله ام با دوستم راجر سوار cadillac م شده م حتی جنوب امریکام تو این ماه سرد است

ساعت حدود 2 شب

در بیابان های اطراف شهر

اتشی به پا کردیم و همزمان داربم اهنگ جدید متال گروه انگلییسی judas priest گوش میدهیم

همزمان راجر از البوم جدید پینک فلوید حرف میزند

 

فوریه 1940 -برلین

رایش در درونم فوران میکند هویت آریایی مان زنده شده است

تماشای هیتلر با اون صلابتش حس غرور را به من میدهد غروری که بعد از جنگ قبلی چیزی ازش باقی نمانده بود

امروز رژه ارتش است

حتما به دیدن قهرمانان مان میروم

ورق برگشته است

انگلیس و فرانسه فعلا عقب نشینی کرده اند

محرم 457 قمری- خوارزم

 الان سی ساله ام. در معیت کاربان پارسایانی چند، گردِ رحیل را توشه طریق همی کرده و به سوی ناحیه مقدسه طوس و زیارت شمس الشموس از باب تزکیه ی ارواح عازم همی شده ایم. اطفالِ صغیر، تشنه اند و طعام قلیل و مراکب قوه ی حرکت ندارند. حقیر مشغول قرائت مجلد تازه مطبوع به قلم تاج‌الدین ابی‌بکر بن حمد بن نصر مستوفی هستم که او راست خصائل و مناعت طبعی جزیل. جل جلاله برکت و توانِ دوامِ سفر دهد انشالله.

 

خرداد 1388- دهگلان

الان سی ساله ام. ظهر نتایج انتخابات اعلام شد. نتیجه بر خلاف انتظار بود!

بیرون میزنم 

همسایه مان پای بساط دود دمش بی بی سی و صدای امریکا رو برای خبرای جدید نگاه میکند

 

 

اردیبهشت 1353- تهران

 الان سی ساله ام بعد از اتمام تخصیل توانسته ام به زور هم که شده خانه ای در حوالی لاله زار اجاره کنم. امروز بازی تاج و آرارات قرار است ساعت پنج باشد. با همسر و دوستم . علی داریم به استادیوم امجدیه می رویم. خدا کند زود برسیم. فعلا از میدان فوزیه سوار یکی از این دوطبقه ها شدیم که راننده اش هم بدجوری خمار به نظر می رسد.

 

 

تیر 1364- سنندج

الان سی ساله ام. درحال مرتب کردن کوپن های پنیر و روغن، زیر لب می‌گویم کاش فقط ۲۰۰۰۰ تومن داشتم تا یه پیکان می خریدیم و با عیال می رفتیم ابیدر .

 

مهر 10 سال بعد

سی ساله ام ......................................

پنج سال...
ما را در سایت پنج سال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raminkhaledian بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:15