عبث : قسمت دوم

ساخت وبلاگ

در این بین تقلای پیرمرد را میبینیم که سعی میکند به طریقی یک سوم ماتحتش را روی صندلی ای که کارمندی روی آن جا خوش کرده جا دهد، تقلای احمقانه اش که باعث شده گوشه هایش نمایان شود. منظره ای رقت انگیز... وی با عتاب کارمند مواجه میشود: جا نیس حاجی، به زور میخوای کجا بشینی؟ پیرمرد بعد از حاجی خطاب شدن، نالان و مخذول دوباره برمیخیزد. او تمام سعی اش را در ظاهر و باطن کرده بود که جامعه او را هر چیزی جز حاجی ببیند. چیزی نمیگوید ولی مشخص است در خودش فرو شکسته. بر میخیزد و سرپا محکم و قرص می ایستد تا ثابت کند حاجی بابای قرمساقته الدنگ.
جوان مستأصل کماکان مشغول تماشای وضعیت است. درصد ترکیب چهره اش به ترتیب ذیل تغییر یافته :
استیصال 70%
دایورت 12%
عجب و حیرت 18%

 

 

- آقا ریشات اذیتت نمیکنه؟
رشته افکار جوان مستأصل پاره میشود. سرش را به سمت منبع صدا برمیگرداند. مرد کوتاه قامت مفلوک که از بین زیر بغل دو مرد تنومند جا خوش کرده. شبیه جزوه بیست صفحه ای ناخوانای کم حجم مقاومت مصالح شده. فرم ایستادنش تمام استاندارد های نویفرت را زیر سوال برده. 
نه، ولی بوی دهن شما چرا
+ها؟... (به تته پته می افتد، انتظار برخورد این شکلی را نداشته) ای آقا... چیزایی میگی شما... خب... صبحونه چیزی نخوردم 
 نه،بحث اون نیست. دهنت بوی عرق زیر بغل میده(با اشاره سر به وضعیت نامطلوب ایستادن مرد کوتاه قامت اشاره میکند
 خب آقا چیکار کنم، اتوبوس شلوغه، هر روز اینجوری میرم سر کار. اینم شده وضع ما(به زیر بغل هایی که او را احاطه کرده اند اشاره میکند) 
 بابا ملت دیگه چیکار کنن، به اینجاشون رسیده(کارمندی که به پیرمرد جا نداده بود خودش را وارد بحث میکند. دستش را تا زیر گردنش که موهای مشمئز کننده ای احاطه اش کرده اند بالا میاورد تا نشان دهد به کجایش رسیده. میبینیم که به اونجاش رسیده. آره، دقیقا همونجا)
- بله آقاهر بلایی دلمون بخاد  داره سرمون میاد 
- نه آقا، اوضاع بهتر نمیشه بهتره آدم سرمایه اش رو بره دلار بخره (کارمند، گوشه دفترچه اقساط ماشین لباس شویی تعاونی فرهنگیان را که از جیب بغل کتش پیداست آرام میدهد تو) 
 

**********************

 


جوان مستأصل که نظاره گر بحث پوچ آنها بود، به گوشه ای خیره میشود. با خود فکر میکند. آقای گیلمور در هندزفری اش با گیتار برقی غوغایی به پا کرده. چشم هایش را میبندد و اجازه میدهد آقای گیلمور او را به هفت عالم امکان ببرد...سپس سولوی زیبا به پایان میرسد و وی با بازکردن چشم هایش سقوط میکند در قعر پایتخت جهان اسلام. در اتوبوسی خاورمیانه. دو نفر هنوز در حال بحث درباره نفت و تحریم و تلگرام و ترامپ و صف گوشت و حذف عادل فروسی پور هستند
او لختی به آن ها نگاه کرده و ناگهان دستش را روی پای مرد کارمند میگذارد : آقا؟ 
- اگر ترامپ سرکار نمیومد ... بله؟ (رشته کلامش میگسلد و سرش را به سمت جوان مستأصل میگرداند) 
- شما میدونی چه گهی باید بخوریم تو این شرایط ؟
- ها؟ (هاج و واج، انگار درست نشنیده) 
- میگم شما میدونی چه گهی باید بخوریم تو این شرایط ؟ اصلا میشه گهی خورد تو این شرایط ؟
- ها؟ (صورتش سفید و سرخ احمقانه اس. دهان باز و چشمانی که دیگر پلک نمیزنند. هنگ کرده.) 
- میگم شما میدونی چه گهی باید بخوریم تو این شرایط ؟اصلا میشه گهی خورد تو این شرایط ؟
-... مکث... مکث...و سپس: ها؟ 
(همینجوری با دهان باز خیره شده. شبیه رباتی شده که صرفا قرار است وظایف از پیش تعیین شده اش را انجام دهد. برای این موقعیت برنامه ریزی نشده. هاج و واج. دهان و چشمانش به طرز بلاهت واری باز مانده، مثل خمیر گل چینی که وا رفته باشد. ) 
"اصلا این آدم خودش از مسببان این شرایط است" جوان مستأصل با حصول این نتیجه رویش را به سمت مرد کوتاه قامت مفلوک میگیرد. اما او خودش را بین زیربغل ها پنهان کرده. عین قوّادی پست که تحت تعقیب پلیس اینترپل است. نمیخواهد با جوان مستأصل رو در رو شود. وی به سمت مسافری که بغل کارمند نشسته و در حالت خواب و بیدار مشغول رویاپردازی است، برمیگردد. 23،24 ساله، موهای خامه ای، تتوی اس اس بغل گوش، اسپرت بازاری و زیرنگ، احتمالاموتور پالس قرمز 220 دارد، ترکیب عرق سگی و سامان جلیلی میتواند برایش "عشق و حال" به ارمغان بیاورد:
- آقا ؟(تکانش میدهد) 
- ها...آزادیه؟ (جوانک گیج برخاسته و خودش را جمع و جور میکند تا پیاده شود)
- نه بابا هنوز انقلابیم خیلی مونده. 
- عَی بابا، هنوز مونده؟ (در حالی که دوباره روی صندلی ولو شده و چشمانش را میبندد) رسیدیم آزادی ندا بده قربونت
- شما میدونی چه گهی باید بخوریم تو این شرایط ؟
- جون؟با منی داداش؟ 
- آره با توام. میدونی چه گهی باید بخوریم تو این شرایط ؟ اصلا میشه گهی خورد تو این شرایط ؟

جوانک لختی به وی نگاه میکند. به ریش ها و موهایش. و حالت استیصال چهره اش. سرتاپایش را با تردید ورانداز میکند و سپس در ذهنش نتیجه گیری میکند: "حتما ازین دیوونه میووونه هاس،ولش کن جواب ندم الان یه چیزی میگه." هندز فری آویزانش را به گوشش گذاشته و تمام مدت سعی میکند با حالت تصنعی به بیرون خیره شده و حواس خود را پرت کند. حتی صدای موزیک هندزفری را نیز به انتها میرساند. به گونه ای که بقیه نیز در شنیدن آن سهیم میشوند: وول وول وول بهنام بانی عاشق و در به درم تویی قرص و قمرم


اتوبوس پشت چراغ قرمز سبز نشدنی ای توقف میکند. در و پنجره ها بسته است. هوا در داخل اتوبوس متعفن و طاقت فرساست. جوان مستأصل نگاهی دوباره به مسافران می اندازد، تصمیم اش را گرفته. میخواهد پیاده شود. هوایی برای تنفس نیست. ولی راننده در را باز نمیکند. نمی‌شود پیاده شد. درها و پنجره ها بسته و گویی گیر افتاده است. شبیه حیوانی گیر افتاده است. 
اکنون حالت چهره اش آکنده از استیصال است. استیصال 100 درصد
 

پنج سال...
ما را در سایت پنج سال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raminkhaledian بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:15