عبث : قسمت اول (قسمت دوم پست پایین تر)

ساخت وبلاگ
 

بی آر تی ولیعصر، ساعت هشت صبح، داخلی) 
شلوغی معمول سر صبح. جا حتی برای ایستادن نیست. توقف اتوبوس در ایستگاه. سیل جمعیت منتظر در ایستگاه منتظر باز شدن درها. چونان گلادیاتور هایی منتظر فرو ریختن دروازه، که اگر اولین نفر وارد شده به شهر باشند فاتح بیشترین غنایم خواهند بود. افراد ایستاده در اتوبوس با مشاهده ولع جمعیت انباشته در ایستگاه با استرس فزاینده ای سعی میکنند خود را به گوشه و کنار بکشند تا از گزند هجوم یک باره جمعیت در امان باشند. پدری فرزندش را میان بازوانش محافظت کرده و با دستی جلوی چشمان فرزندش را میگیرد. پیرمردی با صورت اصلاح کرده و دستمال گردنی کهنه و نظیف یادگاری پیر از روزگاران غبارآلود. غرولند کنان از جلوی در دور میشود.از وجناتش پیداست که اطمینان دارد زمان اعلیحضرت اتوبوس ها خلوت بودند و گاوها شیرافشان و و ودکا ها هم به داخل گلو هایشان ریزان بوده همراه با لیمویی به عنوان مزه.
در این بین افرادی هم هستند که روی صندلی نشسته اند. بین آن ها کارمندانی ساعی و کوشا یافت میشوند که صبح ها نیم ساعت زودتر بیدار شده و با تاکسی به چند ایستگاه پایین تر میروند تا با سوار شدن از اولین ایستگاه بی آر تی موهبت صندلی نصیب شان شود. حال چون جسدی بی جان روی صندلی افتاده اند و با نگاهی پر نخوت به افراد سرپا ایستاده، به تنها دستاوردشان(صندلی) مباهات میکنند. مباهاتی ابلهانه. 
جوانی با ریشی انبوه که شفقت از آن سرازیر است، در حال باز کردن گره ناگشودنی هندز فری اش با چهره ای مستأصل، به تقلای بی حاصل جمعیت درون و بیرون اتوبوس می نگرد. چشمانش حاوی هفتاد درصد استیصال و سی درصد به حواله است. 
و بالاخره درها باز میشوند

*********************************************************

و بالاخره درها باز میشوند.
پس از باز شدن دو درب، اقدام مصرانه جمعیت برای وارد شدن به هر قسم. دابل پنتریشن. 
هجوم گلادیاتور ها. اولین نفر به درون پرتاب میشود. چونان که با منجنیق. و پس از برخورد با شیشه اتوبوس متوقف میشود. مطلوبست تعیین شتاب اولیه و سرعت لحظه ای پرتابه.
درهای اتوبوس در حال بسته شدن است و فشار جمعیت برای سوار شدن کماکان ادامه دارد، آن ها باید سوار شوند. سوار شدن به این اتوبوس برای آن ها مسئله مرگ و زندگی نیست، بلکه مسئله فراتر از آن است. بی شک اجل مهلت رسیدن اتوبوس بعد را به آن ها نخواهد داد. بنابراین با لگد زدن پیاپی سعی میکنند جمعیت داخل اتوبوس را متراکم کنند. جوانی یغور و دبنگ با فداکاری احمقانه ای سعی میکند مانع بسته شدن درها شود تا دوستانش نیز از اتوبوس جا نمانند، جدال جوان دبنگ با فشار فزاینده درها لحظاتی به طول می‌انجامد. تا این که کسی از بین جمعیت ندا میدهد: تو فلان جای بتمن هم نیستی، ول کن. جوان دبنگ از صرافت باز نگه داشتن در میفتد و رها میکند. در این فاصله مرد کوتاه قامتی از لابه لای دست و پای جمعیت به درون میخزد و سپس در بسته میشود. 
بارگیری به درستی انجام شده است. و اتوبوس چونان کامیونی پر از بار سیب زمینی شروع به حرکت میکند. به لحاظ منزلت انسانی، با تقریب خوبی در تمامی خاورمیانه تفاوتی بین این دو وجود ندارد . 
گلادیاتورها به سرعت در جاهای خالی اتوبوس رخنه کرده و با نگاهی کاونده به جست و جوی آن غنیمت ارزشمند میپردازند:صندلی خالی. ولی در نهایت آن چیزی که دست شان را میگیرد، چیز درازی است: میله اتوبوس. (به معنای استعاره ای اش تمام آن دستاوردی است که از تقلا در خاورمیانه به دست می آید) 
پس لاجرم از آن آویزان میشوند.
حتی بین فضاهای خالی نیز با آدم های کوچک پر شده. مرد مفلوک کوتاه قامت بین دست های آویزان از میله جا خوش کرده. قاعدتا تا ساعاتی دیگر کسی با وی همکلام شود بوی عرق زیر بغل از دهانش استشمام خواهد کرد. پیرمرد کماکان در پی جای بهتری برای ایستادن است که دست مسافری برای خاراندن لای ماتحتش از میله جدا شده و در مسیر به کمر پیرمرد اصابت میکند. پیرمرد برمیگردد و چون منبع ضربه را شناسایی نمیکند زیر لب چند فحش به ساختار دنیوی این جهان می دهد. درود بر شرف آریایی اش و همزمان ..... 

********************************************

جوان مستأصل ریشو حال گره هندزفری اش را باز کرده و در کنجی ایستاده و مبهوت کوشش عبث جمعیت است. به صورت های بی شکل آدم ها نگاه میکند. آدم هایی بدون چشم و گوش و دهن که روی هم تلنبار شده اند. به این می اندیشد که هنوز ایستگاه های زیادی باقی است، ایستگاه هایی پر از ازدحام، که کسی در آن ها پیاده نمی شود. پس چگونه دوباره مسافران جدید سوار خواهند شد بدون آن که کسی صندلی اش را رها کند؟ آیا تراکم بیش از این نیز به لحاظ قوانین فیزیکی امکان پذیر است؟مگر بنا بر منطق فیزیک در حجم ثابت، صرفا مقدار محدودی فشار نمی‌شود وارد کرد؟پس چطور این اتوبوس از هم نمیپاشد؟ ولی تجربه سال های زندگی در خاورمیانه به او آموخته است که این کار انجام خواهد شد. بدون هیچ مشکلی. هیچ آستانه تحملی وجود ندارد. به این حجم تلنبار شده از صورت های بی شکل میتوان تا بی نهایت فشار وارد کرد. هویت های دزدیده شده، جعلی که در نهایت آدم هایی ساخته با آستانه تحملی وصف ناپذیر، تحملی که از آن بردگان است . سوپاپ های اطمینانی که باعث میشود این صبر و تحمل برده وار را ریاضتی عرفانی و جزو ملزومات زندگی نشان دهد.
این ها حتی میتوانند برای سوار شدن خود را به پهنای برگه آ چهار دربیارند، خم شوند و بی اندازه منعطف شوند تا تعداد بیشتری سوار شوند. حتی می توانند مثل یک مایع یا یک مظروف شکل ظرف را به خود بگیرند و تمامی درزهای اتوبوس را پر کنند. شاید هم تصعید شوند.

پنج سال...
ما را در سایت پنج سال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raminkhaledian بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:15